زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
حق بده خیلی هوایِ بوسههایت کردهام از عموجان بیـشتر بابا صدایت کردهام عـمـه دسـتـم را گـرفـتـه بود امـا آمدم؛ فکرکردی که عمو جانم رهایت کردهام مقـتل مـأثـور هـسـتم غـارتِ گودال را ازدحـامِ زخـمهـایت را روایـت کـردهام خواست تا دستت زند با دستِ خود نگذاشتم پیـش تو اُفـتاد دسـتی که فـدایت کردهام پیشِ دادِ مادرت پیراهنت را کَند و بُرد دید لشکـر آمدم خود را عـبایت کردهام هرچه میخواهند بر من میزنند و میروند شُکر قدری از نوکِ نیزه جدایت کردهام خواستند از تو جدا سازند من را که نشد آه شـرمـنـده اگر که جـابـجـایت کردهام آخرین تیرش کشید و حرمله نزدیک شد دیدی وقتی که سپر خود را برایت کردهام سینهام را سینهات را عاقبت با زور دوخت حنجرم را حنجرت را روی هم بدجور دوخت |